عمريست تا به راه غمت رو نهاده ايم روى و رياى خلق به يك سو نهاده ايم
طاق و رواق مدرسه و قال و قيل علم در راه جام و ساقى مه رو نهاده ايم
هم جان بدان دو نرگس جادو سپرده ايم هم دل بر آن دو سنبل هندو نهاده ايم
عمرى گذشت تا به اميد اشارتى چشمى بدان دو گوشه ی ابرو نهاده ايم
ما ملك عافيت نه به لشكر گرفته ايم ما تخت سلطنت نه به بازو نهاده ايم
در گوشه ی اميد چو نظارگان ماه چشم طلب بر آن خم ابرو نهاده ايم
تا سحر چشم یار چه بازی کند که باز بنیاد بر کرشمه جادو نهادهایم
بی زلف سرکشش سر سودایی از ملال همچون بنفشه بر سر زانو نهادهایم
گفتی که حافظا دل سرگشتهات کجاست در حلقههای آن خم گیسو نهادهایم
:: موضوعات مرتبط:
ادبی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1091
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13